انهار
انهار
مطالب خواندنی

دهم ذی الحجة: عید قربان (روز شکوفایی روح ایثار)

بزرگ نمایی کوچک نمایی

.

 

عید قربان، شکوفایی روح ایثار

 

عید قربان عید پیروزی وظیفه و شکوفایی روح ایثار است

عيد قربان كه پس از وقوف در عرفات (مرحله شناخت) و مشعر (محل آگاهي و شعور) و منا (سرزمين آرزوها، رسيدن به عشق) فرا مى رسد، عيد رهايى از تعلقات است. رهايى از هر آنچه غيرخدايى است. در اين روز حج گزار، اسماعيل وجودش را، يعنى هر آنچه بدان دلبستگى دنيوى پيدا كرده قربانى مى كند تا سبكبال شود.

 

روز نزديك شدن به رحمت خداوند

عيد قربان، عيد پيروزي وظيفه بر غريزه است. مخلوقات خداوند سه دسته هستند:

1- گروهي كه فقط پيرو غريزه هستند، مانند: حيوانات .

2- گروهي كه فقط پيرو وظيفه هستند، مثل: ملائكه.

3- گروهي كه گاهي دنبال غريزه رفته و گاهي دنبال وظيفه مي روند، مانند: انسان.

 

هرگاه انسان بر سر دو راهي غريزه و وظيفه قرار گرفت و غريزه را انتخاب كرد، به سوي حيوانات گرويده بلكه از حيوانات هم پست تر شده است، چون از عقل و فكر و رهنمودهاي انبيا استفاده ننموده است (اولئك كالانعام بل هم اضل)(1) آنان، همچون چهارپايان بلكه گمراه ترند. همانا بدترين جنبنده ها نزد خداوند، انسان‌هايي هستند كه گويا كر و گنگ اند و حاضر به تعقل هم نيستند.(2) اما همين كه انسان در اين دو راهي خطرناك وظيفه را انتخاب نمود و در خط ملائكه و پاكان قرار گرفت آن را عيد مي گيرد، مثلاً غريزه گرسنگي و تشنگي و شهوت انسان را به استفاده از آب و نان و به سوي همسر مي كشاند، ولي وظيفه دستور مي دهد كه در ماه رمضان خودداري كن، كساني كه سي روز وظيفه را انتخاب كرده اند، روز عيد فطر  را بايد عيد بگيرند، زيرا وظيفه را بر غريزه ترجيح داده اند.

 

 غريزه فرزند دوستي  به ابراهيم(ع) مي گويد: اسماعيل(ع)  را ذبح نكن، اما وظيفه مي گويد: او را ذبح نما. حضرت ابراهيم(ع) در اين دو راهي، رضاي خداوند و وظيفه را بر تمايلات شخصي خود و غريزه پيروز كرد، لذا بايد آن را عيد بگيرد، اگر در حديث مي خوانيم: هر روز كه در آن معصيت خدا نشود، عيد است(3)، به همين معنا است كه در برابر جاذبه هاي هواي نفس خط خدا قرار گرفته، هر گاه انسان بر سر خواسته همه شيطان هاي دروني و بيروني پا مي نهد آن روز را بايد عيد بگيرد.

آري، عيد قربان، روز پيروزي عقل و وحي برهوي و هوس است.

غريزه فرزند دوستي به ابراهيم(ع) مي گويد: اسماعيل(ع) را ذبح نكن، اما وظيفه مي گويد: او را ذبح نما. حضرت ابراهيم(ع) در اين دو راهي، رضاي خداوند و وظيفه بر تمايلات شخصي خود و غريزه پيروز كرد، لذا بايد آن را عيد بگيرد، اگر در حديث مي خوانيم! هر روز كه در آن معصيت خدا نشود، عيد است، به همين معنا است كه در برابر جاذبه هاي هواي نفس خط خدا قرار گرفته، بر سر خواسته همه شيطان هاي دروني و بيروني پا مي نهد، آن روز را بايد عيد بگيرد.

 

قربان چيست؟

(قربان عبارت از كارهاي نيكي است كه انسان بوسيله آن بخواهد خود را به رحمت خداوند نزديك كند) بنابراين عمل نيكي كه انسان انجام دهد تا بدان وسيله خويشتن را به رحمت حق تعالي نزديك سازد آن كار را قربان گويند؛ مانند فرمايش رسول اكرم(ص) كه فرمود: نماز  موجب تقرب و نزديكي هر پرهيزكار به رحمت پروردگار است.

 

بديهي است كه مراد از تقرب به خداي تعالي، قرابت زماني و مكاني نيست چه بين خالق و مخلوق هيچگونه خويشاوندي وجود ندارد بلكه منظور آن است كه از راه طاعت و انجام كارهاي شايسته مي توان مشمول الطاف الهي قرار گرفت و به رحمت او نزديك گرديد. از جمله اعمالي كه حجاج در روز دهم ذي الحجه در سرزمين منا بعد از رمي جمره عقبه انجام مي دهند كشتن شتر يا گاو و يا گوسفند و انفاق آن به مستحقين است تا به وسيله اين عمل نيك به رحمت پروردگار نزديك شوند كه آن را قربان گويند و در زبان فارسي (ياء نسبت) به آن ملحق شده و نامش را قرباني گذارده اند، بنابراين قرباني براي امتثال امر خداوند متعال و تقرب به سوي اوست.

 

در زبان فارسي هم كلمه قربان به معني فدا شده و كشته شده در راه دوست استعمال مي شود چنانکه به يكديگر مي‌گويند فدايت شوم و قربانت گردم.

 

عيد قربان را عيد اضحي نيز مي گويند و وجه تسميه آن چنين است: اضحي جمع است از ماده (ضحي) كه به معناي ارتفاع روز و امتداد نور آفتاب مي باشد و هنگامي كه خورشيد بالا مي آيد (قبل از ظهر) و آن موقع را ضحي گويند، چنانچه در قرآن كريم آمده است: والشمس و ضحيها (قسم به خورشيد و چاشتگاه آن). و چون حجاج موقع بالا آمدن آفتاب قرباني مي كنند و قرباني را اضحيه يا ضحيه گويند بدين سبب روز دهم ذي الحجه را كه قبل از ظهر آن، عمل قرباني انجام مي شود عيد اضحي نيز گفته اند.

 

 

قرباني از چه زماني معمول شده است

تاريخ قرباني بسيار قديم است و از زمان حضرت آدم  ابوالبشر(ع) معمول بوده و در اديان گذشته نيز جزو مقررات ديني به شمار مي آمده كه شمه اي از آن به اختصار بيان مي شود:

 

1- قرباني فرزندان حضرت آدم(ع) كه نخستين قرباني در عالم بشمار مي رود و در آيات30- 27 سوره مائده تصريح شده كه خلاصه شرح آن چنين است: دو پسر حضرت آدم به نام هابيل و قابيل به ترتيب شباني (چوپاني) و كشاورزي مي كردند و صاحب گوسفندان و آب و خاك فراوان بودند، حضرت آدم(ع) آنان را امر به قرباني در راه خدا كرد. هابيل يكي از بهترين شتران يا گوسفندان را براي قرباني در راه خدا اختصاص داد و قابيل دسته اي از گندم هاي پست و نامرغوب را جهت قرباني انتخاب كرد كه قرباني هابيل مقبول درگاه پروردگار گرديد و قرباني قابيل به علت عدم اخلاص مردود گشت. قابيل به سبب قبول نشدن قرباني حسادت ورزيد و آتش خشم و كينه اش زبانه كشيد، نفس اهريمني و شيطاني قابيل او را به كشتن برادر وادار كرد و هابيل را كشت و در دنيا و آخرت زيانكار گرديد.

 

2- حضرت نوح پيغمبر پس از طوفان، مذبحي ترتيب داد و حيوانات بسياري در آنجا براي خدا قرباني كرد.

 

3- قرباني حضرت ابراهيم خليل(ع) يگانه فرزندش اسماعيل(ع) كه در آيات 102 تا 107 سوره صافات بيان گرديده است 'فلما بلغ معه السعي الي و فديناه بذبح عظيم'.

 

4- در زمان حضرت موسي(ع) به عقيده يهوديان دو نوع قرباني معمول بوده است:

الف- قرباني دموي

ب- قرباني غير دموي

 

در زبان فارسي هم كلمه قربان به معني فدا شده و كشته شده در راه دوست استعمال مي شود چنانچه به يكديگر مي‌گويند فدايت شوم و قربانت گردم.

قرباني دموي بر 3 قسم به شرح زير بوده:

 

- قرباني كه آن را به آتش مي سوزاندند و جز پوست آن چيزي باقي نمي گذاردند.

 

- قرباني كه براي جبران گناه تقديم مي كردند و قسمتي از آن را مي سوزاندند و قسمت ديگر را براي كاهنان باقي مي گذاشتند.

 

- قرباني كه براي تندرستي انجام مي دادند و در خوردن گوشت آن مختار بودند.

 

قرباني غير دموي: عبارت از رها كردن حيوان در بيابان‌ها بود و اعراب نيز از بني اسرائيل تقليد كردند و به عنوان تقرب به بتان خود، حيوانات را در بيابان رها مي كردند و اسلام اين عادات نكوهيده را تحريم كرد و اين همان قرباني است كه در آيه 103 سوره مائده به نام بحيره و سائبه ناميده شده است.

 

5- در آئين مسيحيت نيز به عقيده عيسويان، قرباني منحصر به شخص مسيح بوده و گويند حضرت عيسي(ع) خون و گوشت خود را فداي مردم جهان ساخت و به همين مناسبت يكي از فروع دين نصاري آن است كه بايد ماهي يك مرتبه و يا حداقل سالي يك بار نزد كشيش بروند و به قدر تمكن، وجهي به وي تقديم دارند و به تمام گناهاني كه در مدت مزبور مرتكب شده اند اقرار كنند تا كشيش كه به عقيده آنان جنبه غفاريت دارد آن گناهان را بيامرزد.

 

6- در اعراب زمان جاهليت كه سران قبائل به مكه مي آمدند، ساكنان مكه مهماندار و ميزبان آنان بودند و هر دو دسته خود را به كشتن شتر و گاو و گوسفندان براي بتان خويش و اطعام به فقرا و گرسنگان موظف مي دانستند.

اسرار و حكمت قرباني

1- فدا كردن مال و  انفاق  آن در راه خدا است.

2- كشتن حيوان اشاره به كشتن نفس اماره است و مرد خداشناس با شمشير برنده عقل و ايمان، حيوان نفس را كه دائماً وي را به كارهاي زشت وا مي دارد مقتول سازد و خانه دل را از لوث نفس لئيم پاك گرداند و آن را در راه حق و پيشگاه محبوب قرباني كند و حج اكبر نمايد كه اگر نفس اماره و خواهش هاي او كشته نشود و آرام نگيرد هرگاه تمام نعمت ها و ثروت‌هاي دنيوي در اختيارش باشد و زمين و آسمان را ببلعد باز هم سير نمي شود و نداي هل من مزيد دارد.

 

مسئله قرباني در مكه را از چند نظر بايد بررسي نمود:

- كمك رساني به اهل حجاز يك اصل است. اگر از اين سال ها كه حجاز كشوري وابسته و بازارش نمايشگاه اجناس شرق و غرب شده بگذريم، و به چند سال قبل برگرديم مي بينيم كه مردم حجاز چندان راه درآمدي نداشته‌اند مكه شهر صنعتي و كشاورزي نيست، زماني كه آيه منع ورود مشركان نازل شد(4) عوام مكه ناراحت شدند كه نصف زائران، مشركان هستند و با منع ورود آنان، وضع اقتصادي ما به هم مي خورد، لكن آيه نازل شد كه اگر از فقر مي ترسيد ما در آينده شما را بي نياز مي كنيم(5) اين وعده خداوند بايد محقق شود. يكي از راه‌هاي تحقق آن مسأله خريد قرباني است، صدها هزار زائر خانه، هر كدام كه يك گوسفند مي خرند، گروه هائي به زندگي و نوا مي‌رسند. در روايات ما مسأله كمك رساني به مردم حجاز از طريق وسائل حمل و نقل و كرايه منازل و خريد هدايا و قرباني و داد و ستدهاي زيادي كه در موسم حج مي شود، يك اصل معرفي شده و روي آن سفارش شده است.(6) گرچه امروز به دليل وابستگي سران اين كشور، مسأله به نحو ديگري درآمده كه هر چه ما كمتر از بازار آنجا خريد نمائيم، روح رسول خدا(ص) از ما راضي تر مي شود، ولي بايد در فكر استقلال اقتصادي باشيم، تا تمام كشورهاي اسلامي، توليدات خود را در آنجا به نمايش بگذارند و زائران خانه خدا هم، آنها را خريداري نمايند تا بازار آنجا رونق بگيرد.

و مردم حجاز از آمد و رفت حجاج خشنود شوند.

 

وقتي كه نبي مكرم اسلام(ص) با جمعي از مسلمانان به مدينه هجرت نمودند، اقتصاد مدينه در دست يهود بود. حضرت فوراً (در كنار تأسيس مسجد) به تأسيس بازاري كه مركز خريد و فروش مسلمانان باشد، اقدام فرمود و دستور داد كه مسلمانان اجناس را مستقيماً به اين بازار وارد كرده، از اين بازار صادر نمايند. به علاوه كالاهاي مورد نياز را حتي الامكان خودشان توليد كنند و در اين بازار به معرض فروش درآورند(7) آري مسئله كمك رساني به مردم حجاز يك اصل است.

 

- همانگونه كه صفا و مروه از شعائر الهي است، مسأله قرباني هم از شعائر است (والبدن جعلناها لكم من شعائرالله) شترهاي چاق و فربه را براي شما از شعائر الهي قرار داديم.

 

وجود قربانگاه و مسلخ و حركت دادن شترهاي پرگوشت و نحر كردن و تقسيم گوشت آنها هم، يك جلوه و شكوهي دارد.

 

در روايات مي خوانيم اولين قطره خون قرباني كه ريخت، خداوند گناهان صاحبش را مي بخشد(8) اوقاتي كه به خاطر تولد نوزاد يا ورود مسافر يا دفع بلا، در منزل، گوسفند ذبح مي شود (با اين كه گوسفند كوچك و در خانه ساده ايست) در روح و روان و حركت اهل خانه شور و نشاطي پديد مي آيد.

 

به هرحال، ذبح صدها هزار گوسفند و نحر هزاران شتر، يك نوع جلوه و زيبايي بوده، مظهر روحيه ايثار دسته جمعي است كه خود از شعائر الهي است.

 

3- سير كردن گرسنه ها- يكي از اسرار قرباني سير كردن گرسنه ها است (بگذريم كه در اين سال ها در حجاز گوسفند كم است، ولي نبايد نظر قانون به يك زمان و يك مكان و يا شرايط خاص باشد). قرآن در اين باره مي‌فرمايد: «فكلوا منها واطعمواالقانع والمعتر»(9) از گوشت‌هايي كه قرباني مي كنيد هم خودتان ميل نمائيد، هم به قانع و معتر بدهيد. قانع، فقيري است كه به آنچه مي گيرد، قانع است. معتر، فقيري است كه علاوه بر تقاضاي كمك اعتراض هم مي كند. چه زيباست كه هم استفاده خود حجاج و هم اطعام ديگران را كنار هم مطرح كرده است و اطعام شوندگان را با يك چشم (خواه افراد قانعي كه به هنگام اطعام دعا مي كنند و شاد مي شوند و خواه كساني كه زخم زبان زده و اعتراض مي نمايند) و اين نشان دهنده بينش وسيع اسلام است كه سفارش به خود را فراموش كنيد نه ديگران را و در تقسيم گوشت و اطعام، پاي بند تملق يا دعا و تواضع فقير نباشيد؛ او را سير كنيد، گرچه با شنيدن زخم زبان باشد.

 

 

تقوا

هدف اصلي در مسأله قرباني، رسيدن به مقام عالي تقوا است. قرآن در اين زمينه مي فرمايد: اين قربانيان كه زائران خانه خدا به هنگام توقف در منا ذبح مي كنند، گوشت يا خون آنها به خدا نمي رسد، بلكه هدف از قرباني، شكوفا شدن روح ايثار و نشان دادن مقدار عشق و قرب به خدا و تقوا است.(10)

 

عيد قربان، جشن رهيدگي از اسارت نفس و شكوفايي ايمان و يقين بر همه ابراهيميان مبارك باد

صدای پای عید می آید. عید قربان عید پاک ترین عیدها است عید سر سپردگی و بندگی است. عید بر آمدن انسانی نو از خاکسترهای خویشتن خویش است. عید قربان عید نزدیک شدن دلهایی است که به قرب الهی رسیده اند. عید قربان عید بر آمدن روزی نو و انسانی نو است.

و اکنون در منايي، ابراهيمي، و اسماعيلت را به قربانگاه آورده اي اسماعيل تو کيست؟ چيست؟ مقامت؟ آبرويت؟ موقعيتت، شغلت؟ پولت؟ خانه ات؟ املاكت؟ ... ؟

اين را تو خود مي داني، تو خود آن را، او را هر چه هست و هر که هست بايد به منا آوري و براي قرباني، انتخاب کني، من فقط مي توانم ' نشانيها ' يش را به تو بدهم:

آنچه تو را، در راه ايمان ضعيف مي کند، آنچه تو را در 'رفتن'، به 'ماندن' مي خواند، آنچه تو را، در راه 'مسئوليت' به ترديد مي افکند، آنچه تو را به خود بسته است و نگه داشته است، آنچه دلبستگي اش نمي گذارد تا ' پيام' را بشنوي، تا حقيقت را اعتراف کني، آنچه ترا به 'فرار' مي خواند آنچه ترا به توجيه و تاويل هاي مصلحت جويانه مي کشاند، و عشق به او، کور و کرت مي کند ابراهيمي و 'ضعف اسماعيلي' ات، ترا بازيچه ابليس مي سازد. در قله بلند شرفي و سراپا فخر و فضيلت، در زندگي ات تنها يک چيز هست که براي بدست آوردنش، از بلندي فرود مي آيي، براي از دست ندادنش، همه دستاوردهاي ابراهيم وارت را از دست مي دهي، او اسماعيل توست، اسماعيل تو ممکن است يک شخص باشد، يا يک شيء، يا يک حالت، يک وضع، و حتي، يک ' نقطه ضعف'!

اما اسماعيل ابراهيم، پسرش بود!

سالخورده مردي در پايان عمر، پس از يک قرن زندگي پر کشاکش و پر از حرکت، همه آوارگي و جنگ و جهاد و تلاش و درگيري با جهل قوم و جور نمرود و تعصب متوليان بت پرستي و خرافه هاي ستاره پرستي و شکنجه زندگي. جواني آزاده و روشن و عصياني در خانه پدري متعصب و بت پرست و بت تراش! و در خانه اش زني نازا، متعصب، اشرافي: سارا.

 

و اکنون، در زير بار سنگين رسالت توحيد، در نظام جور و جهل شرک، و تحمل يک قرن شکنجه 'مسئوليت روشنگري و آزادي'، در 'عصر ظلمت و با قوم خوکرده با ظلم'، پير شده است و تنها، و در اوج قله بلند نبوت، باز يک ' بشر' مانده است و در پايان رسالت عظيم خدايي اش، يک ' بنده خدا' ، دوست دارد پسري داشته باشد، اما زنش نازا است و خودش، پيري از صد گذشته، آرزومندي که ديگر اميدوار نيست، حسرت و يأس جانش را مي خورد، خدا، بر پيري و نااميدي و تنهايي و رنج اين رسول امين و بنده وفادارش که عمر را همه در کار او به پايان آورده است، رحمت مي آورد و از کنيز سارا زني سياه پوست   به او يک فرزند مي بخشد، آن هم يک پسر! اسماعيل، اسماعيل، براي ابراهيم، تنها يک پسر، براي پدر، نبود، پايان يک عمر انتظار بود، پاداش يک قرن رنج، ثمره يک زندگي پرماجرا، تنها پسر جوان يک پدر پير، و نويدي عزيز، پس از نوميدي تلخ.

 

و اکنون، در برابر چشمان پدر چشماني که در زير ابروان سپيدي که بر آن افتاده، از شادي، برق مي زند مي رود و در زير باران نوازش و آفتاب عشق پدري که جانش به تن او بسته است، مي بالد و پدر، چون باغباني که در کوير پهناور و سوخته ي حياتش، چشم به تنها نو نهال خرّم و جوانش دوخته است، گويي روئيدن او را، مي بيند و نوازش عشق را و گرماي اميد را در عمق جانش حس مي کند.

 

در عمر دراز ابراهيم، که همه در سختي و خطر گذشته، اين روزها، روزهاي پايان زندگي با لذت ' داشتن اسماعيل' مي گذرد، پسري که پدر، آمدنش را صد سال انتظار کشيده است، و هنگامي آمده است که پدر، انتظارش نداشته است!

 

اسماعيل، اکنون نهالي برومند شده است، جواني جان ابراهيم، تنها ثمر زندگي ابراهيم، تمامي عشق و اميد و لذت پيوند ابراهيم!

 

در اين ايام ، ناگهان صدايي مي شنود :

'ابراهيم! به دو دست خويش، کارد بر حلقوم اسماعيل بنه و بکُش'!

مگر مي توان با کلمات، وحشت اين پدر را در ضربه آن پيام وصف کرد؟

ابراهيم، بنده ي خاضع خدا، براي نخستين بار در عمر طولاني اش، از وحشت مي لرزد، قهرمان پولادين رسالت ذوب مي شود، و بت شکن عظيم تاريخ، درهم مي شکند، از تصور پيام، وحشت مي کند اما، فرمان فرمان خداوند است. جنگ! بزرگترين جنگ، جنگِ در خويش، جهاد اکبر! فاتح عظيم ترين نبرد تاريخ، اکنون آشفته و بيچاره! جنگ، جنگ ميان خدا و اسماعيل، در ابراهيم.

 

دشواري 'انتخاب'!

کدامين را انتخاب مي کني ابراهيم؟! خدا را يا خود را ؟ سود را يا ارزش را؟ پيوند را يا رهايي را؟ لذت را يا مسئوليت را؟ پدري را يا پيامبري را؟ بالاخره، 'اسماعيلت' را يا ' خدايت' را؟

 

انتخاب کن! ابراهيم.

در پايان يک قرن رسالت خدايي در ميان خلق، يک عمر نبوتِ توحيد و امامتِ مردم و جهاد عليه شرک و بناي توحيد و شکستن بت و نابودي جهل و کوبيدن غرور و مرگِ جور، و از همه جبهه ها پيروز برآمدن و از همه مسئوليت ها موفق بيرون آمدن و هيچ جا، به خاطر خود درنگ نکردن و از راه، گامي، در پي خويش، کج نشدن و از هر انساني، خدايي تر شدن و امت توحيد را پي ريختن و امامتِ انسان را پيش بردن و همه جا و هميشه، خوب امتحان دادن ...

 

اي ابراهيم! قهرمان پيروز پرشکوه ترين نبرد تاريخ! اي روئين تن، پولادين روح، اي رسولِ اُلوالعَزْم، مپندار که در پايان يک قرن رسالت خدايي، به پايان رسيده اي! ميان انسان و خدا فاصله اي نيست، 'خدا به آدمي از شاهرگ گردنش نزديک تر است'، اما، راه انسان تا خدا، به فاصله ابديت است، لايتناهي است! چه پنداشته اي؟

 

اکنون ابراهيم است که در پايان راهِ دراز رسالت، بر سر يک 'دو راهي' رسيده است: سراپاي وجودش فرياد مي کشد: اسماعيل! و حق فرمان مي دهد: ذبح! بايد انتخاب کند!

'اين پيام را من در خواب شنيدم، از کجا معلوم که ...'! ابليسي در دلش 'مهر فرزند' را بر مي افروزد و در عقلش، ' دليل منطقي' مي دهد.

اين بار اول، 'جمره اولي'، رمي کن! از انجام فرمان خود داري مي کند و اسماعيلش را نگاه مي دارد،

 

 'ابراهيم، اسماعيلت را ذبح کن'!

اين بار، پيام صريح تر، قاطع تر! جنگ در درون ابراهيم غوغا مي کند. قهرمان بزرگ تاريخ بيچاره اي است دستخوش پريشاني، ترديد، ترس، ضعف،پرچمدار رسالت عظيم توحيد، در کشاش ميان خدا و ابليس، خرد شده است و درد، آتش در استخوانش افکنده است.

روز دوم است، سنگيني 'مسئوليت'، بر جاذبه ي 'ميل' ، بيشتر از روز پيش مي چربد. اسماعيل در خطر افتاده است و نگهداريش دشوارتر.

ابليس، هوشياري و منطق و مهارت بيشتري در فريب ابراهيم بايد بکار زند. از آن 'ميوه ي ممنوع' که به خورد 'آدم' داد!

ابليس در دلش 'مهر فرزند' را بر مي افروزد و در عقلش 'دليل منطقي' مي دهد.

'اما ... من اين پيام را در خواب شنيدم، از کجا معلوم که ...'؟

اين بار دوم، 'جمره وسطي'، رمي کن!

از انجام فرمان خودداري مي کند و اسماعيل را نگه مي دارد.

'ابراهيم! اسماعيلت را ذبح کن'! صريح تر و قاطع تر.

ابراهيم چنان در تنگنا افتاده است که احساس مي کند ترديد در پيام، ديگر توجيه نيست، خيانت است، مرز 'رشد' و 'غي' چنان قاطعانه و صريح، در برابرش نمايان شده است که از قدرت و نبوغ ابليس نيز در مغلطه کاري، ديگر کاري ساخته نيست. ابراهيم مسئول است، آري، اين را ديگر خوب مي داند، اما اين مسئوليت تلخ تر و دشوارتر از آنست  که به تصور پدري آيد. آن هم سالخورده پدري، تنها، چون ابراهيم!

 

و آن هم ذبح تنها پسري، چون اسماعيل!

کاشکي ذبح ابراهيم مي بود، به دست اسماعيل،  چه آسان! چه لذت بخش! اما نه، اسماعيلِ جوان بايد بميرد و ابراهيمِ پير بايد بماند.، تنها، غمگين و داغدار...

ابراهيم، هر گاه که به پيام مي انديشد، جز به تسليم نمي انديشد، و ديگر اندکي ترديد ندارد، پيام پيام خداوند است و ابراهيم، در برابر او، تسليمِ محض!

اکنون، ابراهيم دل از داشتن اسماعيل برکنده است، پيام پيام حق است. اما در دل او، جاي لذت' داشتن اسماعيل' را، درد 'از دست دادنش' پر کرده است. ابراهيم تصميم گرفت، انتخاب کرد، پيداست که 'انتخابِ' ابراهيم، کدام است؟ 'آزادي مطلقِ بندگي خداوند'!

ذبح اسماعيل! آخرين بندي که او را به بندگي خود مي خواند!

ابتدا تصميم گرفت که داستانش را با پسر در ميان گذارد، پسر را صدا زد، پسر پيش آمد، و پدر، در قامت والاي اين 'قرباني خويش' مي نگريست!

 

اسماعيل، اين ذبيح عظيم! اکنون در منا، در خلوتگاهِ سنگي آن گوشه، گفتگوي پدري و پسري!

پدري برف پيري بر سر و رويش نشسته، ساليان دراز بيش از يک قرن، بر تن رنجورش گذشته، و پسري، نوشکفته و نازک!

آسمانِ شبه جزيره، چه مي گويم؟ آسمانِ جهان ، تاب ديدن اين منظره را ندارد. تاريخ، قادر نيست بشنود. هرگز، بر روي زمين چنين گفتگويي ميان دو تن، پدري و پسري، در خيال نيز نگذشته است. گفتگويي اين چنين صميمانه و اين چنين هولناک!

-'اسماعيل، من در خواب ديدم که تو را ذبح مي کنم...'!

اين کلمات را چنان شتابزده از دهان بيرون مي افکند که خود نشنود، نفهمد. زود پايان گيرد. و پايان گرفت و خاموش ماند، با چهره اي هولناک و نگاههاي هراساني که از ديدار اسماعيل وحشت داشتند!

اسماعيل دريافت، بر چهره ي رقت بار پدر دلش بسوخت، تسليتش داد:

-'پدر! در انجامِ فرمانِ حق ترديد مکن، تسليم باش، مرا نيز در اين کار تسليم خواهي يافت و خواهي ديد که اِنْ شاءَالله از صابران خواهم بود'!

ابراهيم اکنون، قدرتي شگفت انگيز يافته بود. با اراده اي که ديگر جز به نيروي حق پرستي نمي جنبيد و جز آزادي مطلق نبود، با تصميمي قاطع، به قامت برخاست، آنچنان تافته و چالاک که ابليس را يکسره نوميد کرد، و اسماعيل جوانمردِ توحيد که جز آزادي مطلق نبود، و با اراده اي که ديگر جز به نيروي حق پرستي نمي جنبيد، در تسليم حق، چنان نرم و رام شده بود که گوي، يک ' قرباني آرام و صبور' است!

 

پدر کارد را بر گرفت، به قدرت و خشمي وصف ناپذير، بر سنگ مي کشيد تا تيزش کند!

مهر پدري را، درباره عزيزترين دلبندش در زندگي، اين چنين نشان مي داد، و اين تنها محبتي بود که به فرزندش مي توانست کرد. با قدرتي که عشق به روح مي بخشد، ابتدا، خود را در درون کُشت، و رگ جانش را در خود گسست و خالي از خويش شد، و پر از عشقِ به خداوند.

 

زنده اي که تنها به خدا نفس مي کشد!

آنگاه، به نيروي خدا برخاست، قرباني جوان خويش را که آرام و خاموش، ايستاده بود، به قربانگاه برد، بر روي خاک خواباند،  زير دست و پاي چالاکش را گرفت، گونه اش را بر سنگ نهاد، بر سرش چنگ زد، - دسته اي از مويش را به مشت گرفت، اندکي به قفا خم کرد، شاهرگش بيرون زد، خود را به خدا سپرد، کارد را بر حلقوم قربانيش نهاد، فشرد، با فشاري غيظ آميز، شتابي هول آور، پيرمرد تمام تلاشش اين است که هنوز بخود نيامده، چشم نگشوده، نديده، در يک لحظه  'همه او' تمام شود، رها شود، اما...

آخ! اين کارد!

اين کارد... نمي برد!

آزار مي دهد،

اين چه شکنجه ي بي رحمي است!

کارد را به خشم بر سنگ مي کوبد!

همچون شير مجروحي مي غرد، به درد و خشم، برخود مي پيچد، مي ترسد، از پدر بودنِ خويش بيمناک مي شود، برق آسا بر مي جهد و کارد را چنگ مي زند و بر سر قرباني اش، که همچنان رام و خاموش، نمي جنبد دوباره هجوم مي آورد، که ناگهان، گوسفندي! و پيامي که:

' اي ابراهيم! خداوند از ذبح اسماعيل درگذشته است، اين گوسفند را فرستاده است تا بجاي او ذبح کني، تو فرمان را انجام دادي'!

 

الله اکبر!

يعني که قرباني انسان براي خدا که در گذشته، يک سنت رايج ديني بود و يک عبادت ممنوع! در 'ملت ابراهيم' ، قرباني گوسفند، بجاي قرباني انسان! و از اين معني دارتر، يعني که خداي ابراهيم، همچون خدايان ديگر، تشنه خون نيست. اين بندگان خداي اند که گرسنه اند، گرسنه گوشت! و از اين معني دارتر، خدا، از آغاز، نمي خواست که اسماعيل ذبح شود، مي خواست که ابراهيم ذبح کننده اسماعيل شود، و شد، چه دلير! ديگر، قتل اسماعيل بيهوده است، و خدا، از آغاز مي خواست که اسماعيل، ذبيح خدا شود، و شد، چه صبور! ديگر، قتل اسماعيل، بيهوده است! در اينجا، سخن از ' نيازِ خدا' نيست، همه جا سخن از ' نيازِ انسان' است، و اين چنين است ' حکمتِ' خداوند حکيم و مهربان، 'دوستدارِ انسان'، که ابراهيم را، تا قله بلند 'قرباني کردن اسماعليش' بالا مي برد، بي آنکه اسماعيل را قرباني کند! و اسماعيل را به مقام بلند 'ذبيح عظيم خداوند' ارتقاء مي دهد، بي آنکه بر وي گزندي رسد!

که داستان اين دين، داستان شکنجه و خود آزاري انسان و خون و عطش خدايان نيست داستان 'کمال انسان' است، آزادي از بند غريزه است، رهايي از حصار تنگ خودخواهي است، و صعود روح و معراج عشق و اقتدار معجزه آساي اراده بشريست و نجات از هر بندي و پيوندي که تو را بنام يک «انسان مسئول در برابر حقيقت'، اسير مي کند و عاجز، و بالأخره، نيل به قله رفيع 'شهادت'، اسماعيل وار، و بالاتر از 'شهادت' - آنچه در قاموس بشر، هنوز نامي ندارد ابراهيم وار! و پايان اين داستان؟ ذبح گوسفندي، و آنچه در اين عظيم ترين تراژدي انساني، خدا براي خود مي طلبيد؟ کشتن گوسفندي براي چند گرسنه اي!

موسم عيد است. روز شادى مسلمانان. روز قبولى در جشن بندگى خداوند. اى مسلمان حج گزار و اى كسى كه در شكوهمندترين آيين دينى از زخارف دنيا دور شدى و به او نزديكتر. ايام حج را نشانه اى از پاكيزگى ، رهايى، آزادگى، آگاهى و معنويت بدان. بدان كه زمين سراسر حجى است كه تو در آنى و بايد با سادگى، وقوف در جهان درون و بيرون و قربانى كردن همه آرزوهاى پوچ دنيوى، خود را براى سفر بزرگ آماده كنى. انسان مسافر چند روزه كاروان زندگى است. سلام بر ابراهيم، سلام بر محمد و سلام بر همه بندگان صالح خداوند.

پي‌نوشت‌ها:

1- قرآن كريم- سوره اعراف- آيه 179.

2- قرآن كريم- سوره انفال- آيه 22

3- ميزان الحكمه- جلد 7- صفحه 130

4- قرآن كريم- سوره توبه- آيه 28

5- همان

6- همان، سوره حج- آيه 28

7- محمد خاتم پيامبران- ص 48

8- من لايحضره الفقيه- جلد 2 صفحه 138

9- قرآن كريم - سوره حج- آيه 36

10- قرآن كريم- سوره حج- آيه 47

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
تاریخ تهیه مطلب: 1388/9/7

  

 
پاسخ به احکام شرعی
 
موتور جستجوی سایت

تابلو اعلانات

 




پیوندها

حدیث روز
بسم الله الرحمن الرحیم
چهار پناهگاه در قرآن
   
أَبَانُ بْنُ عُثْمَانَ وَ هِشَامُ بْنُ سَالِمٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُمْرَانَ عَنِ الصَّادِقِ (علیه السلام) قَالَ:
عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ
(۱) عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ
(۲) وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ
(۳) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُكِرَ بِهِ كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- فَوَقاهُ اللَّهُ سَيِّئاتِ ما مَكَرُوا
(۴) وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا كَيْفَ لَا يَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ- ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ فَإِنِّي سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ بِعَقَبِهَا- إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالًا وَ وَلَداً. فَعَسى‏ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ وَ عَسَى مُوجِبَةٌ
    
آقا امام صادق (عليه السّلام) فرمود: در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى‌هراسد چرا بچهار چيز پناهنده نميشود:
(۱) شگفتم از آنكه ميترسد چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل« حَسْبُنَا اَللّٰهُ‌ وَ نِعْمَ‌ اَلْوَكِيلُ‌ » خداوند ما را بس است و چه وكيل خوبى است زيرا شنيدم خداى جل جلاله بدنبال آن ميفرمايد:بواسطۀ نعمت و فضلى كه از طرف خداوند شامل حالشان گرديد باز گشتند و هيچ بدى بآنان نرسيد.
(۲) و شگفتم در كسى كه اندوهناك است چرا پناه نمى‌برد بفرمودۀ خداى عز و جل:« لاٰ إِلٰهَ‌ إِلاّٰ أَنْتَ‌ سُبْحٰانَكَ‌ إِنِّي كُنْتُ‌ مِنَ‌ اَلظّٰالِمِينَ‌ » زيرا شنيدم خداى عز و جل بدنبال آن ميفرمايد در خواستش را برآورديم و از اندوه نجاتش داديم و مؤمنين را هم چنين ميرهانيم.
(۳) و در شگفتم از كسى كه حيله‌اى در بارۀ او بكار رفته چرا بفرمودۀ خداى تعالى پناه نمى‌برد« وَ أُفَوِّضُ‌ أَمْرِي إِلَى اَللّٰهِ‌ إِنَّ‌ اَللّٰهَ‌ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ »:كار خود را بخدا واگذار ميكنيم كه خداوند بحال بندگان بينا است)زيرا شنيدم خداى بزرگ و پاك بدنبالش مى‌فرمايد خداوند او را از بديهائى كه در بارۀ او بحيله انجام داده بودند نگه داشت.
(۴) و در شگفتم از كسى كه خواستار دنيا و آرايش آن است چرا پناهنده نميشود بفرمايش خداى تبارك و تعالى(« مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ‌ لاٰ قُوَّةَ‌ إِلاّٰ بِاللّٰهِ‌ »)(آنچه خدا خواست همان است و نيروئى جز به يارى خداوند نيست)زيرا شنيدم خداى عز اسمه بدنبال آن ميفرمايد اگر چه مرا در مال و فرزند از خودت كمتر مى‌بينى ولى اميد هست كه پروردگار من بهتر از باغ تو مرا نصيب فرمايد (و كلمۀ:عسى در اين آيه بمعناى اميد تنها نيست بلكه بمعناى اثبات و تحقق يافتن است).
من لا يحضره الفقيه، ج‏۴، ص: ۳۹۲؛
الأمالي( للصدوق)، ص: ۶؛
الخصال، ج‏۱، ص: ۲۱۸.


کلیه حقوق مادی و معنوی این پورتال محفوظ و متعلق به حجت الاسلام و المسلمین سید محمدحسن بنی هاشمی خمینی میباشد.

طراحی و پیاده سازی: FARTECH/فرتک - فکور رایانه توسعه کویر -